

خواب عجیبی بود. انگار با مستی تمام در حال لرزش در جلوی چشمانم بود و من بی اراده در آن تاب می خوردم. خواب عجیبی بود...صبح که بیدار شدم به فرید گفتم و نگاه عجیبی کرد و گفت که همیشه همین را می گویم.
خواب عجیبی بود رنگها چرک و کثیف بودند و 3 نفری ما کنار یک دوکِ بزرگِ نخ ریسی، به بلندی درختی قول آسا یا یک کشتی بزرگ ایستاده بودیم. دوک می چرخید و می غرّید و هوا را به جریان می انداخت و همچنان که سلسله وار جو را در هم می شکست آدمهای گوناگون از لای آن به جای نخ می ریختند بیرون. لخت و ترسیده، می دویدند و از دید دور می شدند. من دیگر وجود خارجی نداشتم و کم کم از زمین فاصله گرفتم و از دوک و آن دو دور شدم و باز هم بالاتر رفتم تا دلم حرّی ریخت پایین. امّا دل نداشتم چون وجود نداشتم...پس دست یا پا یا، دل، نداشتم.
در هوا چند مارمولک سبز گِلی می خزیدند و با هم بحث می کردند و برای خود می پلکیدند. پایین را نگاه کردم و پدر بزرگ دوست بچّگی هایم را دیدم که یک بار خانۀ او همگی با هم کارت بازی کردیم و من هر بار که می بُردم پدربزرگش پاهایم را نوازش می کرد...آنجا ایستاده بود و به من زُل زده بود. تععجب کردم چون به غیر از او هیچ کس -حتّی خودم- نمی دانست که آنجایم.
به زحمت مسیرم را عوض کردم و روی پشت بام یک برج خاکستری، که قدیمی بود و انگار فقط روی همان برج آن روز شب بود، فرود آمدم. در کنجی چند ماهی قزل آلا که پولک نداشتند و معلوم بود به تازگی کسی آنها را "پاک" کرده است، سرگرم قمار بودند و با لبهای نوچشان برای هم بوسه می فرستادند. نزدیکتر رفتم و دیدم دور تا دور آنها شبهه حباب های سفید و کدری هستند که نفس می کشند...هر کدام به اندازۀ یک چرخ ماشین. بوی تعفن همه جا را گرفته بود. پیرزن لختی که چهره اش معلوم نبود، دست اش را روی سطح غلیظ یکی از حباب ها گذاشته بود و چیزی زیر لب زمزمه می کرد...سرش را متداومأ تکان می داد انگار که می خواهد پشه های نا مرئی را از خود دور کند.
از آنجا پریدم پایین. فکر کردم ای کاش بدن داشتم تا کیف می کردم. کیف در دست جاذبۀ زمین بودن و کیف پرش را. همچنان که با بی وزنی سقوطی آرام و پوچ می کردم، خودم را دیدم که لخت و عور زیر دوک لمیده ام.
خواستم خودم را صدا کنم ولی دهان نداشتم...وجود نداشتم. و در چالش جیغ زدن از خواب پریدم.
فرید ازم خواست خوابم را تعریف کنم. خواب عجیبی بود. "ازش هیچ به یاد ندارم."
4 comments:
i couldn't agree more.
oh no...you shouldnt, mustnt agree to this.
i was kidding, lovely. of course i don't understand a word...
who i am!??
do you know......?
Post a Comment